رد ابوبكر بن عياش بر ابوحنيفه
سي و دوم: با سند خود روايت ميكند از يحيي بن أيُّوب از رفيق مُوَثَّق خود كه گفت: من نزد ابوبكر بن عيّاش بودم كه اسمعيل بن حَمّاد بن ابيحنيفه وارد شد و سلام كرد و نشست.
ابوبكر گفت: كيست اين مرد؟!
گفت: منم اسمعيل اي أبوبكر! أبوبكر دستش را بر زانوي اسمعيل زد و گفت: كَمْ مِنْ فَرْجٍ حَرَامٍ أبَاحَهُ جَدُّكَ![370] «چه بسيار فروج زنان محرّمهاي را كه جدّ تو حلال كرد!»
سي و سوم: با سند خود روايت نموده است از أبومَعْمَر كه گفت: ابوبكر بن عيّاش گفت: يَقُولُونَ: إنَّ أبَاحَنِيفَةَ ضُرِبَ عَلَي الْقَضَاءِ. إنَّما ضُرِبَ عَلَي أنْ يَكُونَ عَرِيفاً عَلَي طَرْزِ حَاكَةِ الْخَزَّازِينَ.[371]
«ميگويند: ابوحنيفه را به جهت نپذيرفتن قضاوت تازيانه زدهاند. اين است و جز اين نيست كه او را به جهت آنكه قَيِّم و سرپرست هيئت بافندگان و تهيه كنندگان پوست خزّ بوده باشد تازيانه زدهاند.»
سي و چهارم: با سند خود روايت ميكند از محمد بن عبدالوهّاب كه ميگفت: من به علي بن عثام گفتم: آيا ابوحنيفه حُجَّت است؟!
گفت: لاَ لِلدِّينِ وَ لاَ لِلدُّنْيَا.[372] «نه براي دين، و نه براي دنيا.»[373]
سي و پنجم: با سند خود از محمد بن جعفر أسَامي روايت ميكند كه: ابوحنيفه، شيطان الطّاق را متّهم به قول به رجعت كرده بود، و شيطان الطّاق هم ابوحنيفه را متّهم به تناسخ. روزي ابوحنيفه به بازار آمد، و شيطان الطّاق با او رو برو گرديد، و با او لباسي بود كه ميخواست آن را بفروشد.
أبوحنيفه به او گفت: أتَبِيعُ هَذَا الثَّوْبَ إلَي رُجُوعِ عَلِيٍّ؟!
«آيا اين لباس را به طور نسيه ميفروشي كه پولش را در زمان رجعت علي بگيري!»
شيطان الطّاق به وي گفت: إنْ أعْطَيْتَنِي كَفِيلاً أنْ لاَتُمْسَخَ قِرْداً بِعْتُكَ! فَبُهِتَ أبُوحَنِيفَةَ. «اگر تو به من كفيلي بدهي كه در آن روز روح بوزينهاي در تو حلول نكرده باشد، من به تو ميفروشم! ابوحنيفه از اين پاسخ مات و مبهوت گرديد.»
و زماني كه حضرت جعفر بن محمد( عليهالسّلام) رحلت نمودند ابوحنيفه را با او ديداري دست داد. ابوحنيفه به او گفت: أمَا إمَامُكَ فَقَدْ مَاتَ! «هان آگاه باش كه امام تو بمرد!»
شيطان الطَّاق به او گفت: أمّا إمَامُكَ فَمِنَ الْمُنْظَرِينَ إلَي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ .[374]
«امّا امام تو از مهلت داده شدگان است تا روز وقت معلوم!(روز قيامت)».
سي و ششم: با سند خود روايت ميكند از عصام بن يزيد اصفهاني كه ميگفت: شنيدم كه سفيان ثوري ميگفت: أبُوحَنِيفَةَ ضَالٌّ مُضِلٌّ .[375] «أبوحنيفه گمراه و گمراه كننده است.»
و با سند خود از رجاء سندي روايت ميكند كه گفت: عبدالله بن ادريس گفت: أمَّا أبُوحَنِيفَةَ فَضَالٌّ مُضِلٌّ، وَ أمَّا أبُويُوسُفَ فَفَاسِقٌ مِنَ الْفُسَّاقِ.[376]
«اما أبوحنيفه گمراه و گمراه كننده ميباشد، و اما ابويوسف پس فاسقي ميباشد از فاسقان.»
سي و هفتم: با سند خود روايت ميكند از يزيد بن هارون كه ميگفت: مَا رَأيْتُ قَوْماً أشْبَهَ بِالنَّصَارَي مِنْ أصْحَابِ أبِيحَنِيفَةَ .[377] «من گروهي را شبيهتر به مسيحيان از اصحاب ابوحنيفه نديدهام.»[378]
سي و هشتم: با سند خود از هارون بن سعيد إيلي روايت مينمايد كه شنيدم از شافعي كه ميگفت: مَا أعْلَمُ أحَداً وَضَعَ الْكِتَابَ أدَلَّ عَلَي عِوَارِ قَوْلِهِ مِنْ أبِيحَنِيفَةَ .[379] «من نميشناسم احدي را كه كتاب خدا را بر ميزان و مقياس رأي و نظريّة خودش قرار دهد به مانند ابوحنيفه!»
بازگشت به فهرست
انتقاد شديد شافعي از ابوحنيفه
سي و نهم: با سند خود روايت مينمايد از احمد بن سنان بن أسد قَطَّان كه ميگفت: شنيدم كه شافعي ميگفت: مَا شَبَّهْتُ رَأيَ أبِيحَنِيفَةَ الاَّ بِخَيْطِ السَّحَّارَةِ يَمُدُّ كَذَا فَيجِيءُ أخْضَرَ، وَ يَمُدُّ كَذَا فَيَجِيءُ أصْفَرَ.[380]
«من تشبيه نكردم رأي و فتواي ابوحنيفه را مگر به ريسمان مرد جادوگر و ساحر زبردست، كه آن را آنطور ميكشد سبز ميآيد، و آن را اينطور ميكشد زرد ميآيد.»
چهلم: با سند خود روايت ميكند از محمد بن يوسف بيكندي كه ميگفت: چون به احمد بن حَنبل رأي أبوحنيفه بر جواز طلاق قبل از نكاح گفته شد، در پاسخ گفت: مِسْكِين أبوحنيفه! گويا وي از اهل عراق نبوده است! گويا اصولاً او از اهل علم نبوده است! از پيغمبر اكرم صلّي الله عليه(وآله) و سلّم و از صحابه و از بيست و اندي نفر از تابعين مثل سعيد بن جُبَير، و سعيد بن مُسَيِّب، و عَطاء، و طاووس، و عِكْرِمَه، بطلان طلاق قبل از نكاح آمده است. چگونه ابوحنيفه جرأت كرده كه بگويد: طلاق داده ميشود.[381]
و لهذا احمد بن حنبل ميگفته است: مَا قَوْلُ أبِيحَنِيفَةَ وَ الْبَعْرُ عِنْدِي إلاَّ سَوَاءً .[382]
«نيست گفتار أبوحنيفه و پشك در نزد من مگر يكسان.»
بازگشت به فهرست
ردّ ابن مبارك بر احاديث ابوحنيفه
چهل و يكم: با سند خود روايت ميكند از علي بن جرير أبيوردي كه گفت: وارد شدم بر ابن مبارك، و مردي به او گفت: دو نفر در مسألهاي تنازع داشتند: يكي از آنان ميگفت: ابوحنيفه چنين گفت و ديگري ميگفت: رسول خدا صلّي الله عليه(وآله) و سلّم چنان گفت. و آن مرد گفت: ابوحنيفه از رسول خدا در مسألة قضاوت اعلم ميباشد.
ابن مبارك گفت: دوباره براي من بازگو كن! پس براي او بازگو نمود. ابن مبارك گفت: كُفْرٌ كُفْرٌ .
أبيوردي گويد: قُلْتُ: بِكَ كَفَروا، وَ بِكَ اتَّخَذُوا الكَافِرَ إمَاماً! «من گفتم: به واسطة توست كه كافر شدهاند! و به واسطة توست كه مردم آن كافر را امام دانستند!»
ابن مبارك گفت: به چه جهت؟! گفتم: به جهت رواياتي كه از ابوحنيفه ميكردي!
گفت: از جميع رواياتي كه من از ابوحنيفه نقل كردم به خدا استغفار مينمايم.[383]
و بدين لحاظ عيسي بن عبدالله طَيالسي ميگويد: از ابن مبارك شنيدم كه ميگفت: كَتَبْتُ عَنْ أبِيحَنِيفَةَ أرْبَعَمِأةِ حَدِيثٍ إذَا رَجَعْتُ إلَي الْعِرَاقِ إنْشَآءَ اللهُ مَحَوْتُهَا.[384] «من از ابوحنيفه چهارصد حديث شنيدم، چون به عراق برگردم انشاءالله آنها را محو ميكنم.»
و ابراهيم بن شمّاس ميگفت: شنيدم از ابنمبارك كه ميگفت: اِضْرِبُوا عَلَي حَدِيث أبِيحَنِيفَةَ .[385] «از حديث ابوحنيفه امساك كنيد!»
و حسن بن ربيع گويد: ضَرَبَ ابْنُالْمُبَارَكِ عَلَي حَدِيثِ أبِيحَنِيفَةَ قَبْلَ أنْ يَمُوتَ بِأيَّامٍ يَسِيرَةٍ .[386]
«چند روز پيش از آنكه عبدالله بن مبارك بميرد، از حديث ابوحنيفه امساك نموده بود.»
بايد دانست آنچه را كه خطيب در «تاريخ بغداد» راجع به ابوحنيفه آورده است همگي با سند صحيح و متّصل و مستند خود بوده است، فلهذا اگر در نتيجه شناعتي بر ابوحنيفه ثابت گردد به عهده و ذمّة تاريخ ميباشد، نه بر ذمّة خطيب.
در مواردي كه از دويست عدد تجاوز نموده سيِّئات و زشتيهاي ابوحنيفه در عقيده، و در افعال، و در گفتار به ميان آمده و وي آنها را برشمرده است، و نام يكايك از راويان را ذكر كرده است. اين راويان همان كساني هستند كه جزء مصادر و اركان كتب حديث عامّه ميباشند، و اگر آنان را حذف كنيم جميع رواياتشان ساقط ميشود و چيزي براي آنها باقي نميماند.
مصحّح و معلّق كتاب: محمد حامد فقيّ كه از علماء أزهر، و در آخر كتاب خود را خادم السّنَّة النّبويّة معرفي نموده است، در تعليقهها سعي فراوان مبذول داشته است تا آن روايات را از جهت اصطلاح عامّه هر يك را به جهتي ضعيف شمارد، و بنابراين از سنديّت بيندازد.
و چقدر اشتباه كرده است! زيرا به بسياري از آن روايات نتوانسته خرده بگيرد، و بنابراين در عرف عامّه حتماً بايد آنها را روايات صحيحه ناميد. ثانياً جهات ضعفي كه وي بر شمرده است قابل قبول نميباشد، مضافاً به آنكه شخصي مانند خطيب كه كتابش مصدر مراجعة خاصّ وعامّ و مورد قبول جميع مورّخان و ارباب تصنيف است آنها را تلقّي به قبول كرده، و به عنوان روايات معتبره و معتمدٌ عليها در كتابش بدانها استشهاد نموده است. ثالثاً خطيب در اين روايات از مانند ابونعيم حافظ اصفهاني و ابوعوانه در مسندش رواياتي را ذكر كرده است. و اگر بنا بشود به شخصيّتي مانند صاحب «حِلْية الاولياء» خرده بگيريم، و يا مانند ابوعوانه را در اين روايات مورد اعتراض قرار دهيم ديگر به كدام اصلي ميتوانيم مراجعه كنيم كه بالاتر از اينها يا به مثابه اينها بوده باشد؟!
اما آنچه مُعَلِّق و مصحّح را به غرور افكنده است همان كتاب «السَّهْمُ الْمُصِيبُ فِي كَبْدِ الْخَطيب»[387] است كه از مَلِك المعظَّم به تعبير خود تراوش نموده است، و در آنجا به وي حمله كرده است.
كجا اشكالات او ميتواند رفع ايرادهاي خطيب را بكند؟! مطالب و گفتاري كه دربارة ابوحنيفه گفته شده است منحصر به خطيب بغداد نميباشد. همه و همه و همه ذكر كردهاند. خطيب يكي از ايشان است.
مگر كتاب «مُغِيثُ الْخَلْقِ فِي ترجيح الْقَوْلِ الْحَقِّ» تصنيف أبوالمَعالي عبدالملك جُوَيْني امام الحرمين سراپايش در ردّ ابوحنيفة و فتاواي شنيعة او، تأليف و تدوين نگرديده است؟!
آن نماز كذائي(چنين و چناني) را كه ما از قَفَّال مروزي در حضور سلطان محمود سُبُكْتكين بر مذهب ابوحنيفه نقل كرديم از «مُغيثالخلق»[388] جويني بود كه صاحب «وفيات الاعيان» از او، و صاحب «روضات» از صاحب «وفيات» ذكر كرده است. و همة اين خصوصيّات در اين نزديكيها با اسناد و مصادرش ذكر شد.
باري اينك كه بحث ما بدينجا كشيده است، لازم است مقداري از فتاواي ابوحنيفه و مالك و شافعي و احمد بن حنبل را ذكر كنيم تا براي مطالعه كنندگان روشن گردد كه: انتقاد ما از مذاهب اربعه صرفاً بر اساس تعصّب و حميّت نميباشد، بلكه اين است آراء و نظريّات ايشان كه در كتب مسطور و مضبوط، و بدان عمل ميكنند، و علماي آنان بدان پايبند هستند، و در محاكم و اداراتشان قاضيان بدانها حكم مينمايند.
بازگشت به فهرست
كتب اصيلي كه فتواي فقهاي اربعه را شامل است
مطالب ذيل از نظريّات آن فقهاء اربعه را حقير در اينجا از كتب مستند و اصيلي اتّخاذ نمودهام كه دست اوَّل بوده و در صحّت آن كتب شكّ و ريبي موجود نميباشد و آنها عبارتند از:
1- كتاب «الاُمّ» تصنيف محمد بن ادريس شافعي در هشت مجلّد قطور.
2- كتاب «الدّرّالمختار» در فقه حَنَفي، تصنيف محمد علاء الدّين حَسْكَفي در شرح كتاب «تَنْوير الابْصار» تصنيف محمد تَمَرْتاشي حنفي در يك مجلّد.
3- كتاب «الاصْل» تصنيف ابوعبدالله محمد بن حسن شيباني كه از أعلام تلامذة ابوحنيفة زوطي ميباشد. در شش مجلد.
4- كتاب «المُدَوَّنَةُ الْكُبْرَي» تصنيف مالك بن أنَس در شش مجلّد.
5- كتاب «المُقَدَّمات» تصنيف أبوالوَليد: محمد بن احمد بن رُشْد در دو مجلّد.
6- كتاب «بِدايَةُ المُجْتَهِد و نِهايةُ المُقْتَصِد» تصنيف ابوالوليد: محمد بن أحمدبن أبيالولَيد: محمد بن أحمد بن رُشْدُ قُرْطُبِي مالِكي نوادة پسري ابنرُشْدي كه اينك ذكر شد. در دو مجلّد.
7- كتاب «الخِلاف» تصنيف شيخ الطَّائفة الحقَّة: ابوجعفر محمد بن حسن طوسي - قدس الله تربته الشَّريفة - در دو مجلّد.
8- كتاب «تَذْكِرَةُ الفُقَهاء» تصنيف ابومنصور حسن بن يوسف بن مُطَهّر: علاّمة حِلِّي - تَغَمَّده الله في بُحبوحة رضوانه - در دو مجلّد طبع رحلي سنگي.
9- كتاب «ربيع الابْرار» تصنيف جارالله: محمود بن عُمَر زَمَخْشري در پنج مجلّد.
10- كتاب «الفصول المختارة» كه به قلم مبارك سيّد مرتضي علم الهُدَي، و انشاء شيخنا المتكلّم الاقدم شيخ مفيد - أعلي الله مقامهما - ميباشد، كه بنا بود براي رفع مزاحمت سلطان سُنِّي مذهب بغداد به نام «فهرست» طبع گردد. در يك مجلّد.
11- كتاب «نَهْجُ الْحَقِّ و كشف الصِّدْق» تصنيف علاّمة حلّي مذكور؛ طبع دارالهجرة قم در يك مجلّد.
12- كتاب «الفقه علي المذاهب الخمسة» تصنيف عالم بزرگوار: شيخ محمد جواد مَغْنِيّه در دو مجلّد.
13- كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعة» تصنيف عبدالرّحمن جزيري در پنج مجلّد.
و چون مجموع اين فتاوي را محدّث نبيل: سيد نعمت الله جزائري در كتاب شريف «الانوار النُّعْمَانِيَّة في بيان معرفةِ النَّشْأةِ الاءنْسَانيّة» در ضمن بيان كتاب يوحَنَّاي يهودي گرد آورده است، لهذا ما آن حكايت از كتاب را در اينجا ذكر مينمائيم تا هم اين كتاب لطيف شرح و خصوصيّاتش روشن گردد، و هم آن بعض از فتاوي معلوم و مشهود شود. او ميگويد:
و براي من شگفت آور و خوشايند است كه مقداري از كتاب يوحنَّاي يهودي را بيان كنم. او پس از ذكر اختلافات در مذاهب و أديان و اوَّلين شبهه كه واضعش شيطان بوده است، و آخرين شبهه كه واضعش عمر بن خطّاب و همقطاران او ميباشند، بدين عبارت گفتاري دارد:
بازگشت به فهرست
مباحثة يوحنّا با علماي عامّه
يُوحَنَّا ميگويد: چون من اين اختلافات را در بزرگان صحابه: آنان كه نامشان با رسول خدا در بالاي منابر برده ميشود نگريستم، اين امر بر من گران آمد، و همّ و غمّ مرا فرو گرفت، و نزديك بود در دين خودم(كه تازه اسلام آورده بودم) به فتنه و امتحاني مبتلا گردم. لهذا عازم بغداد كه در آن ايَّام قُبَّة الاءسلام بود شدم تا با علماي مسلمين در بحث فرو روم تا حق را دريابم و پيروي نمايم.
هنگامي كه در بغداد با علماي مذاهب أربعه اجتماع كردم به آنان گفتم: من مردي اهل ذمّه بودم و خداوند تبارك و تعالي مرا به دين اسلام هدايت فرمود و اسلام را برگزيدهام، و الآن حضور شما آمدهام تا معالم دين و شرايع اسلام را از شما تقبّل نمايم!
عالم بزرگ ايشان كه حَنَفي بود گفت: اي يوحَنّا مذاهب اسلام چهارتاست، تو براي خودت هر كدام را كه ميخواهي برگزين، و پس از آن شروع كن در آنچه ميخواهي بگوئي.
من گفتم: من ميبينم مذاهب با يكديگر اختلاف دارند و ميدانم حقّ در ميانشان يكي است شما آن را كه حقّ اعتقاد داريد و ميدانيد پيامبرتان بر آن بوده است براي من اختيار كنيد!
سپس عالم حنفي گفت: ما آن حقّي را كه پيامبرمان بر آن بوده است نميدانيم. فقط همين قدر ميدانيم: طريقة پيغمبر ما از اين فرقههاي اسلاميّه بيرون نميباشد، و هريك از اين چهار مذهب ما ميگويند: آن مُحِقّ است، وليكن امكان دارد كه آن مُبْطِل باشد، و غير از آن ميگويد: آن مذهب مُبْطِل است و امكان دارد كه مُحِقّ بوده باشد. و روي هم رفته مذهب أبوحنيفه در ميان اين مذاهب از همه أنسب است و نسبت به حقّ أقْيَس و بر موازين أشبه است، و به سنَّت پيغمبر بيشتر مطابقت دارد، و عزيزترين مذهب است نزد مردم، چرا كه اكثر برگزيدگان امَّت بلكه سلاطينشان آن را برگزيدهاند. اگر تو نجات ميطلبي آن را برگزين!
يوحنّا ميگويد: امام شافعيّه به وي بانگ سختي زد به طوري كه من پنداشتم ميان عالم شافعي و حنفي منازعاتي موجود است. و گفت: ساكت شو! اگر سخن گوئي گفتارت همه دروغ است، و به دروغ متّهم نمودن و نسبت دادن! تو كجا و تميز ميان مذاهب و مجتهدين كجا؟!
وَيْلَكَ ثَكِلَتْكَ اُمُّكَ! «اي واي بر تو! مادرت در سوكت بنشيند و بگريد!» آيا تو بر أقوال أبوحنيفه واقف هستي؟! آيا به آنچه كه طبق رأيش قياس نموده است مطّلع ميباشي؟! آن كس كه صاحب رأي ميباشد اجتهاد در مقابل نَصّ ميكند، و آن را با استحسان در دين خداي تعالي ميآرايد، و بدان عمل ميكند تا به جائي كه رأي وي او را در وَهْن و سستي ميكشاند، و فتوي ميدهد كه:
1- اگر مردي در دورترين نقاط كشور هندوستان، دختر باكرهاي را در كشور روم براي خود به عقد شرعي درآورد. پس از آن، بعد از سپري شدن چندين سال عديده به نزد او بيايد و وي را آبستن بيابد و در برابر آن زن نيز چند كودك حركت كنند، و به آن زن بگويد: اين اطفال از آنِ كيستند؟! زن بگويد: همگي اولاد تو ميباشند، پس مرد از دست زن شكايت به نزد قاضي حنفي برد و قاضي حكم كند كه: اين اولاد همگي اولاد اين مرد ميباشند و از صُلْب او هستند و ظاهراً و باطناً به او ملحق ميگردند، آن مرد از ايشان ارث ميبرد و ايشان هم از اين مرد ارث ميبرند. اين مرد مدّعي و مجازاتطلب به قاضي ميگويد: اين چگونه معقول است؟! و من ابداً مقاربت با چنين زني ننمودهام! قاضي ميگويد: امكان دارد تو در خواب مُحْتلم شده باشي، و جريانِ باد مَنيِ تو را در ميان قطعة پنبهاي آورده باشد، و در فرج اين زن نهاده باشد و آبستن شده باشد.
پس اي مرد حنفي آيا اين حكم مطابق كتاب و سنَّت است؟![389]
عالم حنفي گفت: آري! تمام اين فرزندان ملحق به او و از آن او ميباشند، زيرا كه اين زن فراش مرد است و پيغمبر فرموده است: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ، وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ. «از براي انسان است طفلي كه زن در فراش وي ميآورد. و از براي مرد زناكار سنگي است كه او را با آن سنگسار مينمايند.» و فراش به مجرّد عقد متحقّق ميگردد، و در آن وَطْي و مقاربت با زن شرط نيست.
شافعي قول حنفي را كه فراش بدون وَطْي متحقّق ميشود ردّ كرد، و در حجّت خود بر حنفي غالب آمد، و پس از آن شافعي گفت:
بازگشت به فهرست
ابوحنيفه: حكم قاضي ظاهراً و باطناً نافذ است
2- أبوحنيفه ميگويد: اگر زني را براي زفاف به خانة شوهرش ميبرند، مردي عاشق وي شد، و در نزد قاضي حنفي مدّعي شد كه پيش از آن مرد، اين مرد او را براي خود عقد بسته است، و اين مدّعي به دو نفر شاهد رِشْوه داد تا در نزد قاضي شهادت دهند كه آن مردي كه زن را براي زفاف او ميبرند دروغ ميگويد، بنابراين قاضي حكم كند به زوجيّت اين عروس براي مرد مدعي، اين زن براي وي حلال ميشود ظاهراً و باطناً در نزد ابوحنيفه، و حرام ميگردد بر مرد اول ظاهراً و باطناً، و همچنين حلال ميشود بر آن شهودي كه به كذب عمداً شهادت دادهاند(اگر أحياناً يكي از آن دو شاهد، زن را به عقد خود درآورد، ظاهراً و باطناً بر او حلال ميشود.)
پس بنگريد! أيُّها النَّاسُ! آيا متصوّر است كه اين حكم صادر گردد از كسي كه قواعد اسلام را ميداند؟!
عالم حنفي در جواب گفت: اعتراضي براي تو نيست! زيرا حكم قاضي نافذ ميباشد ظاهراً و باطناً در همة مواضع. و اين هم كه تو ذكر نمودي متفرّع بر همان اصل كلّي خواهد گرديد.
عالم شافعي با وي از درِ نزاع و مخاصمه درآمد، و منع كرد كه قول قاضي ظاهراً و باطناً نافذ باشد، به دليل قول خداوند تعالي: وَ أنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أنْزَلَ اللهُ.[390]،[391] «و(اي پيامبر) بايد حكم كني در ميان مردم به آنچه كه خداوند فرو فرستاده است!» و خدا چنان حكمي را نازل نكرده است. سپس شافعي گفت:
3- ابوحنيفه ميگويد: اگر زني شوهرش از او غائب شود و خبرش ديگر نيايد. در اين حال مردي بيايد و بگويد: شوهرت مرده است. و اين زن عِدَّه نگه دارد و پس از منقضي شدن عدّه مرد دگري وي را به نكاح خود درآورد و با وي آميزش كند و أولادي بهم رسانند، و سپس شوهر دوم غائب شود، و آنگاه معلوم گردد كه شوهر اوَّل زنده بوده است و حضور بهم رساند، جميع اولادي كه زن از شوهر دوم آورده است مُلْحَق به شوهر اول ميشود. شوهر اوَّل از آنها ارث ميبرد و آنان نيز از او ارث ميبرند.
پس اي انديشمندان صائب، و خردمندان باهر، آيا متصوّر است كه كسي كه داراي نظر و عقل باشد بدين سخن زبان بگشايد؟!
عالم حنفي گفت: اين رأي را أبوحنيفه از كلام رسول الله 6 أخذ نموده است كه فرمود: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ. عالم شافعي دليل او را شكست به آنكه: فراش مشروط به دخول ميباشد، و لهذا بر عالم حنفي غالب گرديد. و پس از آن شافعي گفت: امّا
4- امام تو أبوحنيفه فتوي ميدهد به آنكه: اگر مردي عاشق زن مسلماني شد، و در نزد قاضي به دروغ ادّعا كرد كه: شوهرش وي را طلاق داده است، و دو گواه با خود آورد كه آنان گواهي به كذب نزد قاضي دهند، قاضي حكم به طلاق آن زن شوهردار ميكند، و اين زن بر شوهرش حرام ميگردد. و جايز ميشود بر مدّعي طلاق كه عاشق او شده است، و همچنين جايز ميشود بر دو نفر گواه كاذب كه وي را براي خود تزويج نمايند. در اينجا نيز أبوحنيفه پنداشته است: حكم قاضي ظاهراً و باطناً نافذ ميگردد. و اشكال اين نظريّه أخيراً ذكر شد. در اين حال نيز عالم شافعي گفت:
تصديق گناهكار نسبت به شهود موجب سقوط حد ميشود!
5- و امام تو: ابوحنيفه ميگويد: اگر چهار نفر مرد گواهي دهند كه فلان مرد زنا كرده است، اگر آن مرد تصديق گواهي ايشان را بنمايد، حَدّ از او ساقط ميگردد، و اگر تكذيبشان را كند بايد قاضي محكمه حَدّ بر او جاري سازد.[392] فَاعْتَبِرُوا يَا اُولِي الابْصَارِ
چند مورد از فتواي ابوحنيفه برخلاف شرع و عقل
6- و أبوحنيفه گفته است: اگر مردي با طفلي لواط كند، و ادخال نمايد، نبايد او را حَدّ بزنند،[393] بلكه فقط او را تعذيب مينمايند، با وجودي كه رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم ميفرمايد: مَنْ عَمِلَ عَمَلَ قَوْمِ لُوطٍ اقْتُلُوا الْفَاعِلَ وَ الْمَفْعُولَ . «هر كس عمل قوم لوط را بجا آورد فاعل و مفعول را بكشيد!»
7- و أبوحنيفه ميگويد: كسي كه بر آلت رُجوليّت خود پارچهاي ببندد، و با مادرش و دخترش زنا كند، جايز ميباشد.[394]
8- و أبوحنيفه ميگويد: اگر كسي گندمي را از مسلماني غصب كند، و سپس آن را آسيا كند مالك آن ميگردد. و اگر صاحب گندم بخواهد گندم خود را بگيرد و اُجرت آسيا كردن آن را به او بپردازد واجب نيست بر غاصب اجابت او، بلكه ميتواند او را منع نمايد، و بناءً عليهذا اگر صاحب گندم در گيرودار و مقاتلهاي كه درميگيرد كشته شود، خونش هدر است. و اگر غاصب را بكشد، صاحب حنطه و گندم به واسطة خون او كشته ميگردد.[395]
9- و ابوحنيفه ميگويد: و اگر دزدي هزار دينار دزدي نمايد، و از كس ديگري نيز هزار دينار دزدي كند، و اين دو تا را ممزوج كند، مالك هر دو ميشود و فقط بر عهدة اوست كه عوض آنها را به صاحبانش برگرداند.
10- و أبوحنيفه ميگويد: و اگر مسلمان متَّقي عالمي، مرد كافر جاهلي را بكشد، بايد وي را به تقاصّ خون او كشت، با وجود آنكه خداوند تعالي در محكم كتاب خود ميفرمايد: وَ لَنْيَجْعَلَ اللهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُومِنِينَ سَبِيلاً .[396] «و خداوند براي كافران بر عليه مومنان هيچ گونه راه تسلّط و غلبهاي قرار نميدهد.»
11- و أبوحنيفه ميگويد: اگر مرد آزادي، مرد بندهاي را كه قيمتش ده درهم است بكشد، واجب است آن مرد آزاد را به ازاي خون مرد بنده كشت، در حالي كه خداوند تعالي ميفرمايد: الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الاُنْثَي بِالاُنْثَي .[397] «شخص آزاد را بايد در مقابل آزاد قصاص نمود، و بنده را در مقابل بنده، و زن را در مقابل زن.»
12- و أبوحنيفه ميگويد: اگر كسي كنيزي را با خواهرش بخرد، و هر دو را با هم نكاح كند حدّ بر او جاري نميگردد، و اگر چه از روي علم و تعمّد باشد، در صورتي كه خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد:
وَ أنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُخْتَيْنِ إلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ.[398]
«و جايز نميباشد كه در نكاح، ميان دو خواهر را با هم جمع نمائيد مگر آنكه عقدي سابقاً صورت گرفته باشد.»
13- و أبوحنيفه ميگويد: اگر كسي مادرش را و يا خواهرش را براي خود عقد ببندد و با آنها مجامعت كند، حدّ بر وي لازم نميشود، چون نَفْس عقد، شُبْهه ميآورد.[399]
14- و أبوحنيفه ميگويد: اگر مردي در كنار حوضي كه از نبيذ است بخوابد، و در حال خواب واژگون گردد و در حوض بيفتد، جنابت او مرتفع ميشود، و طاهر ميشود.[400]
15- و أبوحنيفه ميگويد: در وضوء و غُسل، نيّت واجب نميباشد در حالي كه رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم فرموده است طبق روايت صحيحه: إنَّمَا الاعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ.[401] «فقط قبولي اعمالي كه انسان انجام ميدهد مشروط ميباشد به نيّت آنها.»
16- و أبوحنيفه ميگويد: در فاتحة الكتاب، بسم الله الرّحمن الرّحيم گفتن لازم نيست، با آنكه خلفا آن را در قرآن در وقت جمع قرآن نوشتهاند.
17- و أبوحنيفه ميگويد: اگر كسي پوست سگ مردهاي را بكند، و دبّاغي نمايد طاهر ميشود. و حلال است كه در آن پوست آب بياشامد، و در هنگام نماز بر تن كند. و اين گفتار، مخالف نصّي ميباشد كه بر نجاست آن وارد است، و آن نَصّ اقتضاي تحريم انتفاع به آن را دارد[402] و بلكه اي مرد حنفي مذهب!
18- در مذهبِ ابوحنيفه جايز است كه: مسلمان چون ارادة نماز كند با شراب نبيذ وضو بسازد، و پوست سگ دبّاغي شده را بپوشد، و در زير خود به عنوان سجّادة نماز نيز پوست سگ دبّاغي شده پَهن نمايد، و بر نجاست خشكيده سجده كند، و به زبان هندي تكبير بگويد، و با لغت عِبْري و يا فارسي قرائت حمد را بخواند، و بعد از فاتحه بگويد: دو برگ سبز يعني: مُدْهَامَّتَانِ، و پس از آن ركوع نمايد و سرش را از ركوع برنداشته سجده كند، و فقط براي فاصله ميان دو سجده به مقدار تيزي شمشير سر خود را بلند كند، و فاصلة ميان دو سجده را بدين كيفيّت بگزارد، و قبل از سلام دادن عمداً از خود بادي اخراج كند، در اين صورت نماز او صحيح ميباشد. و اگر آن باد را از روي نسيان و فراموشي اخراج نمايد، نمازش باطل است.[403]
فَاعْتَبِرُوا يَا اُولِي الابْصَار آيا جايز است كه پيغمبري امّتش را بدين گونه نماز امر نمايد؟![404]
در اين حال عالم حنفي مغلوب و منكوب أدلّة عالم شافعي گرديد، و مُفْحَم و خجل آمد، و غيظ و غضب تمام بدنش را گرفته بود، و گفت: اي شافعي! خدا دهانت را بشكند! تو كجا و ايراد بر ابوحنيفه كجا؟! مذهب تو كجا و مذهب ابوحنيفه كجا؟! مذهب تو به مذهب مجوس سزاوارتر ميباشد! به جهت آنكه در مذهب تو جايز است:
1- كسي كه از راه زنا دختري آورده است با آن دختر نكاح كند. و از اين برتر آنكه جمع ميان نكاح دو خواهر خود كه از زنا به وجود آمدهاند بنمايد، و همچنين جايز است با عمّة خود كه از زنا متولّد شدهاند، و با خالة خود نيز نكاح كند در حالتي كه ميبينيم خداوند ميفرمايد: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ اُمَّهَاتُكُمْ وَ بَنَاتُكُمْ وَ أخَوَاتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُم وَ خَالاَتُكُمْ وَ بَنَاتُ الاخِ وَ بَنَاتُ الاُخْتِ وَ اُمَّهَاتُكُمُ اللاَّتِي أرْضَعْنَكُمْ وَ أخَوَاتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَ اُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَ رَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإنْ لَمْتَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلاَجُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلاَئِلُ أبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أصْلابِكُمْ وَ أنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُخْتَيْنِ إلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ .[405]
«حرام شد بر شما نكاح مادرانتان، و دخترانتان، و خواهرهايتان، و عمّههايتان، و خالههايتان، و دختران برادرتان، و دختران خواهرتان، و مادران رضاعيتان كه شما را شير دادهاند، و خواهران رضاعيتان، و مادران زنهايتان، و دختران زنهايتان كه در دامانتان بوده باشند از خصوص آن زناني كه به ايشان دخول نمودهايد، و اگر اين طور نيستيد كه به ايشان دخول نموده باشيد، پس براي شما در نكاحشان باكي نميباشد، و زنهاي پسرانتان از آن پسراني كه از صُلْبِ شما ميباشند، و اينكه جمع كنيد ميان دو خواهر مگر آن جمعي كه سابقاً شده است.»
اين صفات زنان، صفات حقيقيّهاي ميباشند كه با تغيّر شرايع و اديان تغيير نميپذيرند، و گمان مبر اي شافعي اي مرد احمق كه منعشان از ارث بردن در صورت زنا، آنان را از صفات ذاتيّه خارج ميكند و به همين جهت به انسان انتساب پيدا مينمايند و گفته ميشود: دختر او از زنا، خواهر او از زنا.
1 - يوحَنّا گفت: فَانْظُرُوا يَا اُولِي الابْصَارِ! مگر اين رأي غير از مذهب مجوس است؟! - و اي مرد شافعي مذهب! امام تو براي مردم
2- مباح نموده است بازي شطرنج را با آنكه پيامبر 6 فرموده است: لاَعِبُ النَّرْدِ وَ الشِّطْرَنْجِ كَعَابِدِ وَثَنٍ. «بازي كنندة با نَرد و با شطرنج، مانند عبادت كنندة بت ميباشد.»
3- و امامَتْ اي شافعي مباح كرده است رقص و دايره زدن و ني زدن را!
يُوحَنّا گفت: جدال و نزاع ميان حنفي و شافعي به درازا انجاميد. گاهي عالم حنبلي طرفداري و حمايت از عالم شافعي مينمود و گاهي عالم مالكي از حنفي. و اتّفاقاً نيز نزاع ميان عالم مالكي با عالم حنبلي درگرفت، و از جمله منازعاتشان اين بود كه: حنبلي ميگفت:
بازگشت به فهرست
مالك لواط را جايز ميداند
1- مالك در دين بدعتهائي را نهاد كه خداوند متعال امَّتهائي را به واسطة عمل به آنها هلاك گردانيده است، مالك آنها را مباح كرد، و مباح گردانيد وَطْيِ مَمْلُوك را با وجودي كه از رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم به روايت صحيحه وارد است كه: مَنْ لاَطَ بِغُلاَمٍ فَاقْتُلُوا الْفَاعِلَ وَالْمَفْعُولَ . «اگر كسي با پسري لواط كند فاعل و مفعول را بكشيد!»
2- مالك در منظومة شعري خود گويد:
وَ جَائِزٌ نَيْكُ[406] الْغُلاَمِ الاْمْرَدِ وَ جَوَّزُوا للِرَّجُلِ الْمُجَرَّدِ 1
هَذَا إذَا كَانَ وَحِيداً فِي السَّفَرْ وَ لَمْيَجِدْ اُنْثيً تَفِي إلاَّ الذَّكَرْ 2
1- «و جايز است وَطْي پسر بچهاي كه مو در صورتش نروئيده باشد. و اين وطي را براي مرد مجرّد مباح و حلال شمردهاند.
2- اين در صورتي است كه مرد در سفر خود تنها باشد، و زني را كه براي قضاء حاجت خود بايد، نيابد و فقط مرد را براي ايفاء اين امر پيدا كند.»
3- و من ديدم كسي را كه داراي مذهب مالكي بود، و بر شخص دگري كه از وي بندهاي را خريده بود، و آن بنده نميگذاشت اين سيّد و صاحب فعلي او با او آميزش كند ادعا داشت، قاضي حكم كرد كه اين عدم تمكين، عيب محسوب ميگردد و به واسطة اين عيب در معامله، خيار فسخ لازم ميآيد و جايز ميگردد كه بنده را به صاحب أوَّلش ردّ كند.
4- و همچنين امام تو: مالِك خوردن گوشت سگ را حلال دانسته است. در اين حال كه بحث بدين جا منتهي گشت، عالم مالكي مذهب، رو كرد به عالم حنبلي مذهب و با صيحه و فرياد گفت: ساكت شو! اي مُجَسِّم! اي حُلُولي! زيرا مذهب تو شناعت و قباحتش بيشتر ميباشد. امام تو احمد بن حنبل ميگويد:
بازگشت به فهرست
حنابله قائل به جسمانيت خدا هستند
1- خداوند تبارك و تعالي جسم است، بر روي تخت خود(عرش) مينشيند و به مقدار درازاي چهار انگشت از عرش فاصله ميگيرد.
2- و خداوند هر شب جمعهاي از آسمان دنيا پائين ميآيد، و بر روي سقف بام مساجد به صورت جواني كه مو در چهرهاش نروئيده است با گيسوان مُجَعَّد، و با دو نعل كه بندهايش از لولو تر و تازه بوده و بر روي خري سوار است، خود را ظاهر ميسازد.
3- و علماي حنابله بر فراز بام مساجد اطاقكهائي براي علف حمار خدا بنا ميكنند، و در آن كاه و جو ميريزند تا «حمار الله» از آنها بخورد.
4- و مشهور است كه در شب جمعهاي يكي از زهّاد حنبليها به اميد ديدار خدا بر بام مسجد رفت، و پيوسته در انتظار بود تا خداي تعالي به سوي وي فرود آيد. و اتّفاقاً در آن شب بر بام مسجد جوان نفت فروشي باموهاي مُجَعَّد رفته بود. همين كه چشم شيخ عالم و زاهد حنبلي بر او افتاد، معتقد شد كه: او خداي اوست. بر روي قدمهايش افتاد و ميبوسيد و ميگفت: سَيِّدِي ارْحَمْنِي وَ لاَتُعَذِّبْني «اي سرور و سالار من! بر من رحمت آور و مرا به عذابت مبتلا نكن!» و هي شكوه مينمود و تضرّع و زاري ميكرد.
آن جوان نفت فروش مات و مبهوت شد و پنداشت: اين شيخ با اين حالِ التماس و استكانت ميخواهد با وي فعل قبيحي انجام دهد. فرياد برداشت اي مردم بيائيد! اين مرد ميخواهد بر بام مسجد با من فعل شنيع انجام دهد! و جماعتي از نفت فروشان به سطح بام مسجد آمدند، و آن شيخ را كتك مفصّل زدند، و وي را حضور حاكم ببردند. حاكم او را محبوس نمود تا فردا به كارشان بپردازد.
علماء حنابله از قضيّه مطّلع گشتند و به نزد حاكم آمدند، و سوگند به خداوند ياد كردند كه: اين شيخ زاهد اصولاً دربارة وي چنين عمل زشتي گمان نميرود. او پنداشته است: جوان خداي اوست، و خواسته است پاهايش را ببوسد.
فَقَبَّحَ اللهُ مَذْهَبَكَ يَا حَنْبَلِيُّ. در اين حال علماي حنفي و شافعي و مالكي و حنبلي همه به جان هم افتادند، سرهايشان را بلند كردند، و صداهايشان بالا رفت، و هر يك شروع كردند قبائح مذهب ديگري را برشمردن تا جائي كه تمام حاضران از اين صحنه ملول گرديدند و عامّة مردم شروع كردند به انتقاد.
يُوحَنَّا ميگويد: من گفتم: يك قدري آرامتر و ملايمتر بوده باشيد! من از اين اعتقادهاي شما نفرت كردم. اگر اسلام اين باشد فَيَاوَيْلاَه وَ يَا سَوْأتَاه! وليكن من شما را قسم ميدهم به «الله» آن خدائي كه جز او خدائي نيست اينكه اين بحث را اينك قطع كنيد و برويد زيرا اين قوم حضّار جميع گفتار و مباحثات شما را انكار كردند و ناروا دانستند.[407]
علماء مذاهب أربعه برخاستند و متفرّق گرديدند و يك هفتة تمام از منزلهايشان بيرون نيامدند، و اگر بيرون ميآمدند جماعت مردم بر انكارشان ميافزودند. و پس از آن با همدگر قرار دادند و اجتماع نمودند كه در مدرسة «مُسْتَنْصِرِيَّه» حضور بهم رسانند. و همگي حاضر گرديدند، و من هم در برابرشان نشستم و بدانها گفتم: من يكي از علماي رافضيان را ميخواهم پيدا كنم تا شما با او مناظره نمائيد، و در مذهب او با وي بحث كنيد! آيا امكان دارد يكي از آنان را بياوريد؟!
جميع علماء گفتند: اي يُوحَنَّا! رافِضَه جماعتي بسيار اندك و غيرقابل اعتنا هستند، و قدرت مناظره و بحث در ميان مسلمين را ندارند به جهت اندك بودنشان و كثرت مخالفانشان.
ايشان اصولاً در محافل حضور بهم نميرسانند تا چه رسد به آنكه قدرت داشته باشند در مذهبشان بحثي به عمل آرند. رافضيان از جهت تعداد نفرات، كمترين آحاد مردمند، و از جهت قدر و منزلت، پستترين گروه آنان.
يوحَنَّا گفت: اما اين گفتارتان كه: از جهت مقدار، كمترين و مخالفانشان أكثريّت مردم هستند، اين مدح و ستايشي ميباشد نسبت به آنها. چون خداوند تعالي، قليل را مَدْح، و كثير را ذَمّ نموده است به گفتارش: وَ قَلِيلٌ مَا هُمْ[408]. «و كم هستند آنان كه ايمان ميآورند و عمل صالح انجام ميدهند.»
وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ .[409] «و كم هستند آن دسته از بندگان من كه شكر گزارند.»
وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إلاَّ قَلِيلٌ .[410] «و ايمان نياورد با نوح پيغمبر مگر افراد اندكي.»
وَ لاَتَجِدُ أكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ .[411] «و أكثريّت آنها را شكر گزارنده نمييابي.»
وَ لَكِنَّ أكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ .[412] «وليكن اكثريّت آنها نميدانند.»
بازگشت به فهرست
برخي علماي عامه، شيعه را كافر و مهدور الدم ميدانند
علماء گفتند: اي يوحَنَّا وضعيّت آنها عظيمتر است از آنكه توصيف گردد، چرا كه همين كه ما بر يكي از آنان اطّلاع پيدا كنيم، پيوسته درصدد آن ميباشيم تا مهلكه و بليّهاي را پيش آوريم و ايشان را بكشيم و نابود سازيم، به سبب آنكه آنان در نزد ما كافراني هستند كه خونها و أموالشان بر ما حلال است.
يوحنّا گفت: اللهُ أكْبَرُ اين امري است عظيم! شما مرا روشن كنيد كه به چه سبب ايشان را ميكشيد؟! آيا آنها انكار شهادتين را مينمايند؟! گفتند: نه!
آيا آنها به قبلهاي جز قبلة اسلام توجّه ميكنند؟! گفتند: نه!
آيا آنها بعضي از احكام شريعت را انكار ميكنند؟! گفتند: نه!
يوحنّا گفت: يَالَلْعَجَب از گروهي كه به شهادتين شهادت ميدهند، و به احكام اقرار دارند، چگونه خونهايشان و اموالشان حلال است، در حالتي كهرسول الله صلی الله علیه و آله فرموده است:
اُمِرْتُ أنْ اُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّي يَقُولُوا: لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ وَ أنِّي رَسُولُ اللهِ، فَإذَا قَالُوا عَصَمُوا بِهَا دِمَاءَهُمْ وَ أمْوَالَهُمْ إلاَّ بِحَقٍّ وَ حِسَابُهُمْ عَلَي اللهِ.
«من مأمور شدهام با مردم كارزار نمايم تا زماني كه بگويند: لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ! مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ. پس چون اين شهادتين را گفتند، به واسطة آن حفظ كردهاند خونهايشان و اموالشان را مگر به حق، و حساب آنان بر عهدة خداوند است.»
علماء گفتند: اي يوحنّا شيعيان در دين بدعتهائي گذاردهاند. از جمله آنكه ايشان ادّعا ميكنند: أفضل مردم بعد از رسول الله علي بن أبيطالب است، و او را بر خلفاي ثلاثه ترجيح ميدهند، با آنكه صدر اوّل از امَّت إجماع نمودهاند بر اينكه درجات خلفا طبق ترتيب خلافتشان ميباشد.
يوحنَّا گفت: آيا شما چنان معتقديد كه اگر كسي بگويد: علي بن أبيطالب از ابوبكر بهتر است، وي را كافر ميدانيد؟! گفتند: آري، زيرا او بر خلاف اجماع سخن گفته است.
يوحنّا گفت: بنابراين چه ميگوئيد دربارة محدّثتان: حافِظ أبُونُعَيْم؟!
همه گفتند: وي مقبول الرِّواية و صحيح النَّقل ميباشد.
يوحنّا گفت: اين است كتاب او مسمّي به كتاب «الثَّاقِب» كه در آن روايت كرده است كه رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم فرموده است: عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، فَمَنْ أبَي فَقَدْ كَفَرَ.
«علي است بهترين افراد بشر، پس كسي كه از قبول آن امتناع ورزد تحقيقاً كفر آورده است.»
و همچنين فرموده است: عَلِيٌّ خَيْرُ هَذِهِ الاُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّهَا، وَ لاَيَشُكُّ فِي ذَلِكَ إلاَّ مُنَافِقٌ. «علي است بهترين اين امَّت پس از پيامبر اين امَّت، و كسي در اين شكّ ندارد مگر مرد منافق.»
و در آن كتاب أيضاً آمده است كه پيغمبر فرموده است: عَلِيٌّ خَيْرُ مَنْ اُخَلِّفُهُ بَعْدِي. «علي است بهترين كس كه من پس از خودم به يادگار ميگذارم.»
و أحمد بن حنبل در «مسندش» روايت نموده است كه: پيغمبر صلّياللهعليهوآلهوسلّم به فاطمه سلام الله عليها فرمود:
أوَ مَا تَرْضَيْنَ أنِّي زَوَّجْتُكِ أقْدَمَ اُمَّتِي سِلْماً وَ أكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أعْظَمَهُمْ حِلْماً؟!
«آيا خوشايندت نميباشد كه من تو را ازدواج دادهام با كسي كه از همة امَّت اسلامش جلوتر، و علمش كثيرتر، و حلمش عظيمتر بوده است؟!»
و نيز در «مسند» احمد بن حنبل آمده است كه پيامبر فرمود: اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأحَبِّ خَلْقِكَ إلَيْكَ يَأكُلْ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائرِ! فَجَاءَ عَلِيُّ بْنُ أبِيطَالِبٍ.
«بار خداوندا بياور به نزد من محبوبترين خلائقت را به سوي تو، كه با من از اين پرنده تناول نمايد. پس علي بن أبيطالب آمد.»
بازگشت به فهرست
مدح اصحاب در صورت عدم ارتدادشان است
يوحنّا گفت: يَا اُمَّةَ الاءسْلاَم! نگوئيد: آن سه خليفه از علي افضل هستند، زيرا ممكن است مدح از آنها در زمان رسول الله باشد، و پس از رسول الله براي بعضي از ايشان، ارتداد از دين حاصل گرديده باشد. به علت آنكه امام خودتان، محدِّث خودتان: حميدي در «جمع بين الصَّحيحَيْن» در روايت متّفقٌعليها آورده است كه رسول الله فرمود:
سَيُوتَي بِرِجَالٍ مِنْ اُمَّتِي فَيُوخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ. فَأقُولُ: يَا رَبِّ أصْحَابِي! أصْحَابِي! فَيُقَالُ لِي: أنْتَ لاَتَدْرِي مَا أحْدَثُوا بَعْدَكَ!
فَأقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ عِيسَي بْنُ مَرْيَمَ - علي نبيّنا و آله و عليه السّلام-: وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أنْتَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ. إنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ إنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإنَّكَ أنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.[413]
قَالَ: فَيُقَالُ لِي: إنَّهُمْ لَمْيَزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَي أعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ.
«در روز رستاخيز گروهي از رجال امَّت مرا ميآورند، و ايشان را به ناحية چپ(ناحية شقاوت و دوزخ) ميكشند. در آن حال من ميگويم: اي پروردگار من! اصحاب مرا اصحاب مرا درياب! به من گفته ميشود: تو نميداني پس از تو چه حوادثي را به جاي آوردهاند!
پس من ميگويم همان طور كه عبدصالح عيسي بن مريم - علي نبيّنا و آله و عليه السلام - گفت: و من بر ايشان شاهد و حاضر و ناظر بودم در هنگامي كه زنده بودم، امّا وقتي كه تو مرا به سوي خودت بردي تو بودي كه مراقب و محافظ افعالشان بودي، و تو تحقيقاً بر همه چيز مراقبت و نظارت و حضور داري! اگر آنان را نيامرزي و به عذابت تعذيب فرمائي ايشان بندگان تو هستند، و اگر آنان را مورد مغفرتت قرار دهي پس تو تحقيقاً داراي عزّت و استقلال و حكمت و اتقان در عمل ميباشي و همة كارهايت از غفران و تعذيب براساس عدم فتور و رخنه در ربوبيّت، و عدم وهن در حكومت تو خواهد بود.
رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم ميفرمايد: پس در آن حال به من گفته ميشود: ايشان پيوسته و هميشه بر روي دو پاشنههاي پاي خودشان به عقب و به سمت قهقري حركت كردند از وقتي كه تو از آنها مفارقت نمودي!»
علماء گفتند: اي يُوحَنّا، اينكه تو بر آن استدلال ميداري دلالت دارد بر ارتداد بعضي از صحابه و دلالت ندارد بر آنكه آن بعض، خصوص أبُوبَكر و عُمَر و أتباعشان بوده باشند! و تو چه ميداني كه علّت كارشان چه بوده است؟! و آنچه آنان را جرأت داده است و مجاز شمرده است تا آنكه آن كارها را انجام دهند چه چيزي ميباشد؟!
يوحنّا گفت: آنچه ايشان را بدين امور جرأت داده است و كشانيده است أئمّة خود شما و علماي خود شما ميباشند امثال بُخاري و مُسْلِم. چون ايشان روايت كردهاند كه: وقتي كه رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم رحلت كرد، فاطمه سلام الله عليها فرستاد نزد أبوبكر و ميراث خود را از پدرش از «فدك» و آنچه را كه از «خمس خَيْبَر» باقي مانده بود مطالبه كرد. ابوبكر از آنكه چيزي را به وي برگرداند امتناع نمود.
فَوَجَدَتْفَاطِمَةُ علیها السلام عَلَي أبِيبَكْرٍ وَجْداً شَدِيداً وَ هَجَرَتْهُ، وَ لَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّي مَاتَتْ وَهِيَ غَضْبَانَةٌ عَلَيْهِ.
«پس فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر خشمگين شد به خشم شديدي، و از وي دوري گزيد، و با او سخن نگفت و تا فاطمه از دنيا رفت در حال غضب و سخط بر ابوبكر بود.»
بازگشت به فهرست
قياس منطقي بر جواز لعن شيخين
و همچنين أئمّه شما در «جمع بَيْنَ الصَّحيحين» روايت ميكنند كه: رسول خداصلّياللهعليهوآلهوسلّم فرمود: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي، يُوذِينِي مَنْ آذَاهَا!
«فاطمه قطعهاي از من است، كسي كه وي را اذيّت كند مرا اذيّت كرده است.»
رافضيان اين دو حديث را ميگيرند، و از آن دو مقدّمة قياس ترتيب و تركيب ميدهند بدين صورت:
أبُوبَكْرٍ آذَي فَاطِمَةَ، وَ مَنْ آذَي فَاطِمَةَ آذَي رَسُولَ اللهِ صلّياللهعليهوآلهوسلّم .
«ابوبكر فاطمه را أذيّت نموده است، و هر كس فاطمه را اذيّت كند رسول خدا را اذيّت نموده است.»
و خداوند متعال فرموده است در قرآن مجيدش: إنَّ الَّذِينَ يُوذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ .[414]
«و كساني كه خدا و رسولش را اذيّت كنند در دنيا و آخرت مورد لعنت و دورباش خدا واقع ميگردند.»
بنابراين آزار كنندگان به فاطمه آزار كنندگان به رسول الله بوده و مورد لعنت خدا ميباشند.
يوحَنَّا گفت: اگر كسي بر شما احتجاج و استدلال بر لعنت بر ابوبكر و عمر و تابعينشان بدين كيفيّت كند، براي شما چنين تواني نميباشد كه بتوانيد يكي از مقدّمات تركيب قياس را منع كنيد![415]
پس از اين، يوحنّا بحث را با ايشان به درازا كشانيد، و آنان را ملزم نمود به التزامات بسياري كه همة آنها اقرار و اعتراف نمودند. و از مجموع بحث ما در اينجا فساد مذاهب باطله و اديان باردة باطله مشهود ميگردد.[416]
باري از جمله اشكالاتي كه جويني امام الحرمين بر مالك ميگيرد غير از آنچه سابقاً ذكر شد عبارت است از:
5- كسي كه با كفّار مكاتبه نمايد، و آنان را مطّلع بر عيوب و مختفيات ما بكند بهطوري كه مستلزم كشته شدن ما گردد بايد دست او را قطع كرد، به قياس آنكه اين خيانت از خيانت دزد شديدتر ميباشد.[417]
6- حكم او بر سياستها و تأديبها و مجازاتهائي كه مناسب كارهاي كِسْري و قَيْصر و جبّاران است. مانند ضرب با آلتهاي آنان، و كشتن بدان وسيلهها، و مُصادرات و جنايات مشابه آنان.[418]
7- بريدن دستها و پاها در موارد عديده تا به جائي كه وي ثُلْث امَّت را در اصلاح دو ثلث ديگر به قتل رسانيده است. و اين طرز عمل با روح شريعت اسلام و تسامح در تهمتها مناسبت ندارد.[419]
8- اجراء حدود به مجرّد اتّهام بدون بيّنه و شهادت شهود تا به جائي كه از او روايت شده است كه اگر دزدي را در حضور قاضي بياورند، و بر عليه او ادّعاي سرقت كنند و از آن مرد قلق و ترس ظاهر شود، و گونههايش سرخ گردد، و رخسارش زرد شود بايد حدِّ سرقت را كه بريدن دست باشد بدون شهود بر او اجراء كرد، چرا كه قرائن و شواهد جايگزين شهود و دلائل ميشود و همچنين در ساير عقوبتها.
با وجودي كه ميبينيم هر كس بر عليه او دعوي سرقت شود، خواهي نخواهي رنگش تغيير ميكند بالاخصّ دربارة مردم موثَّق و عادل و صاحبان مروّت و فتوّت. به جهت آنكه كسي كه داراي نفس أبيّه و حميّت ذاتيّه و مروّت و عصبيّت باشد، چون بر عليه او ادّعاي زنا و سرقت گردد، از آبرويش ميترسد و حالش دگرگون ميشود و رنگ چهرهاش تغيير ميپذيرد.[420]
9- وَطْي و آميزش با غلامان خود، و با زنها و كنيزان خود از دُبُر.
بايد دانست فتواي جواز وطي با غلام از مالك بن أنس مشهور و معروف ميباشد. ولي حقير آنچه تفحّص كردهام تا در يكي از مصادر و كتب مستنده آن را از خود مالك بيابم تا به حال موفّق نشدهام.
اشكالات جويني بر مالك
در كتاب «المدوَّنة الكُبْري» كه انشاء خود مالك است، به روايت سَحْنُون بن سعيد تَنُوخي از عبدالرّحمن بن قاسم بن خالد بن جنادة عُتْقي كه در شش مجلد[421] است آن را پيدا ننمودم، و حتي در ساير كتب و رسائلي كه براي موارد اختلاف آراء ميان مذاهب گرد آمده است، همچون «خلاف»، و «تذكره» و ماشابههما آن را نيافتم. و شايد نميدانم - والله أعْلَم - سرّش اين باشد كه به قدري اين رأي، شنيع و قبيح است كه خود آنان شرم آوردهاند در كتابهايشان ضبط و ثبت كنند و رأيي بوده كه سينه به سينه تحويل داده شده است، و شاهد بر اين آن است كه مثلاً براي مالكيهاي ساكن عراق نقل نشده است ولي براي مالكيهاي مغرب و اندلس نقل شده است، لهذا ملاحظه ميشود كه در مناطق جغرافيائي مختلف جواز و عدم جواز وطي غلام در ميان مالكيها متفاوت ميباشد.
شيخ موسي تبريزي در حاشية «أوثق الوسائل في شرح الرَّسائل» شيخ اعظم انصاري - قدَّس الله سرَّهما - در كتاب «حجيّة الظّنّ» آنجا كه شيخ ميفرمايد: الَّذِينَ هُمُ الاصْلُ لَهُ «يعني در حجيّت اجماع، عامّه اصل هستند» گفته است: به جهت آنكه ايشان بر شيعه در اثبات اجماع سبقت دارند، همچنان كه از سيد مرتضي حكايت شده است كه چون آنان اجماع را ذكر كردند و بر ما عرضه داشتند ما آن را حقّ يافتيم و قبول كرديم.
و اما بودن اجماع اصل براي عامّه به جهت آن است كه: اجماع مبناي دينشان است، چون عمدة ادلّة آنان بر خلافت پسر أبيقحافه به گمانشان اجماع امّت است بر او.
وَ الْمَوْلَي الفاضِلُ البارعُ الآغا محمدعلي بن الوحيد البهبهاني در كتابش مسمّي به «سُنَّةُ الْهِدَاية» ميگويد: به خاطر دارم كه در «شرح مواقف» و يا «مقاصد» تصريح نموده به اينكه در اجماع، كثرت معتبر نيست. بلكه حق آن است كه اجماع به موافقت يك نفر محقّق ميشود، چنانكه خلافت ابوبكر به بيعت عمر به تنهائي ثابت شد - انتهي.
اي طالب حقّ چشم بصيرت بگشا به اين هذيانها نظر نما كه به چه خرافات و هذيانها بناي مذهب خودشان گذاشتهاند؟! به مقام تشنيع و تعيير طائفة ناجية محقّه برآمدهاند:
اوّلِ آنها بر سر منبر علي رووس الاشْهَاد اعتراف به قصور خود نموده و زبان به «أقِيلُونِي وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِيٌّ فِيكُمْ» گشوده.
و ثاني ايشان در مَلا عامّ و محفل ناس در جواب زني اقرار به جهل خود به آيات قرآنيّه و سنّت نبويّه نموده و «كُلُّ النَّاسِ أفْقَهُ مِنِّي حَتَّي الْمُخَدَّرَاتِ» را عذر ناموجّه خود ساخته.
و ثالث آنها كلام الله مجيد را با آب بالاي آتش پخته، و تابعين او كه در حقيقت اولاد ابليس پرتلبيس هستند، در رفع قبح اين فعل شنيع و عمل قبيح، كلام نفسي غير معقول را اختراع نموده، و به اين جهل و قصور اغواي عامّة كَالْهَمَجِ الرَّعَاء را نموده، و مشكاة هدايت، و مقباس ولايت، و كلام الله ناطق را در زاوية خمول و سكوت چندين سالها ساكت و خاموش كرده، رايت ضلالت برافراشته، و آتش حسرت بر قلوب مومنين برافروخته.
حكايتي كنمت بشنو و شناسا شو كه اين حديث ز پير شريعتم ياد است
مجو طهارت مولد ز دشمنان علي كه حمل مادر اين قوم از دو داماد است
يكي پدر دگر ابليس كرده است دخول زاختلاط دوآب اينعَدويِ حق زاد است
جائي كه اصول دين برين مباني فاسده مرتّب شود، فروع عمليّه را چه رسد؟ و اگر مالك وَطْي غلام را مباح داند، و حَنْبَلي خوردن بنگ، هيچ جاي استبعاد نخواهد شد. چه خوش گفته بديهةً شاعر شيعي ظريف، اين رباعي[422] طريف را:
بازگشت به فهرست
جواز كشيدن بنگ و بازي شطرنج و ... در نزد فقهاي اربعه
شافعي گفت كه شطرنج مباح است مدام [423] راستگفتهاست چنيناستكهفرمودهامام
خواجهمالكسخني گفت ازين باركتر كه به نزديك خردمند مباح است غلام
بوحَنيفه به ازين گويد در باب شراب كه ز جوشيده بخور كان نبود هيچ حرام
حَنْبَلي گفت كه گر زانكه ز غم درماني بستة بنگ تناول كن و خوش باش مدام
بنگومي ميخور وكونميدر وميبازقمار كه مسلماني ازين چار امام است تمام
اخبار كثيره به طريق اهل سنَّت در منع كردن از وَطْي در دُبُر زنان وارد شده، از شرح عقائد نَسفي كه از أعاظم علماي ايشان است مستفاد ميشود كه: نزد ايشان قول به كفر فاعل آن نيز هست. لكن مشهور آن است كه: مالِك اين فعل را حلال ميدانست چنانكه ملاّ عبدالرّحمن جامي در «بهارستان» به اين معني اشاره نموده گفته است:
گفت مملوكهاي به مالك خويش كز قفايش گرفت راه فساد
ترك اين فعل كن كه جايز نيست نزد دين پرورانِ شرع نهاد
گفت: خامش كه شيخ دين مالك به چنين عيش رخصت ما داد
گفت مسكين ز زير او كه: خدات در زد و گيرِ مالك اندازاد
كلام منسوج بر اين منوال نظماً و نثراً در كتب قوم زياده از حَدِّ إحصاء نقل نمودهاند، لكن بسته گلي از بوستان محبّت أنوار ولايت چيده، به مشام طالبين حقّ و هدايت برساند تا تطريف دماغي براي ناظرين حاصل آيد.[424]
اللَّهم اجعَلنا من المتمسّكين بولايتهم، و الرّاسخين في محبّتهم، و الآمنين من الفزع الاكبر بشفاعتهم بحقّهم يا الله.[425]
بازگشت به فهرست
رد استدلال مالكيها بر جواز وطي غلام
حقير گويد: طائفة مالكيّه وطي غلام را مباح ميشمرند. و در تواريخ و سيَر در احوال مشايخ مالكيّه از علماء و قضات و ارباب فتوي و أئمّة جماعاتشان كه داراي غلام بودهاند حكايات و قضاياي شرم آوري هست كه جاي انكار نميباشد.
هم اكنون هم مالكيّه اين عمل را انكار ندارند، و در مقام بحث از رئيسشان: مالِك بن أنَس از فتواي او دفاع ميكنند، و حِلّيّت آن را مطابق مطلقات ميشمارند.
حضرت سرور گرامي و صديق ارجمند آية الله حاج سيد موسي شُبَيْري زنجاني دامت بركاته ميفرمودند: من وقتي در مدينة طيّبه با بعضي از مشايخ مالكيّه در اين موضوع يعني دربارة جواز وطي غلام گفتگو كردم.
او گفت: آية قرآن: وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ، إلاَّ عَلَي أزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ فَإنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ[426] دلالت دارد بر جواز، زيرا لفظ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ عامّ است و شامل غلام و كنيز هر دو ميگردد.
من گفتم: غلام از مدلول اين آيه به اجماع خارج است.
او گفت: اجماع براي شماست ولي براي ما اجماعي نميباشد - انتهي.
حقير گويد: آيه اطلاق ندارد تا سخن از تخصيص و عدم تخصيص به ميان آيد. زيرا به قرينة ذكر ازواج و متعارف بودن آميزش با آنها در خصوص قُبُل، مراد از تخصيص إلاّ عَلَي أزْوَاجِهِمْ، خصوص مضاجعت و مباشرت معروف ميباشد، و اطلاقي براي آن انعقاد نمييابد تا شامل وطي غير متعارف و مستهجن در دُبُر گردد. و به همين بيان در عبارت أوْ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ نيز به قرينة عطف بر ازواج بايد گفت: وطي با خصوص كنيزان است از خصوص قُبُل، نه در دُبُر، و نه وطي با غلامان، چرا كه انصراف وطي به وطي معروف و شناخته شدة متعارف، قرينة مقاميّهاي ميباشد براي صرف لفظ أزْوَاجهُمْ در خصوص موضع متعارف، و صرف مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ در خصوص كنيزان آن هم فقط در خصوص موضع متعارف.
اين در صورتي است كه خطاب قَدْ أفْلَحَ الْمُومِنُونَ را اختصاص به مردان دهيم، كما هُوَ الظَّاهرُ مِنَ اللَّفْظ. و اما اگر به تنقيح ملاك به مومنين و مومنات تعميم دهيم، و به جهت آنكه ازواج جمع زوج است، و شامل شوهر و زن هر دو ميشود، بنابر صحّت اخذ به اطلاق طبق استدلال عالم مالكي، بايد وطي غلامان را با زناني كه غلامان ملك يمين آنها هستند مباح بشماريم. و اين مسأله مُسَلَّماً خلاف اجماع و ضرورت است حتي در نزد مالكيَّه.
اما راجع به ردّ مالكيّه بايد گفت: اوَلاًّ به مناسبت حكم و موضوع احكام همخوابگي و آميزش، مراد از مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ بالاخصّ با عطف آن به أزْواج كه خصوص زنها باشند، خصوص مِلْكِ يمين از طائفة نسوان هستند، يعني خصوص كنيزان.
وَطْي در دُبُر، وَطْي در راه و سبيل نيست، بلكه قطع سبيل است. متبادر از حلّيّت وطْي، حلّيّت وطْي در موضع معروف طبق غريزه و رغبت است، نه وطي در مواضع قبيحه و مضرّه و غيرملائمه، و ميتوان به ادّعاي تبادر و صحّت سلب و تناسب حكم و موضوع، انصراف مورد آية: «أوْ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ» را از غلامان، و حصر آن را در خصوص كنيزان نمود.
همچون انصراف آيات حلّيّت لحوم بَهائم از كَلْب، چرا كه چون گوشت سگ مورد رغبت مردم نيست حتي در ميان آنان كه سگ را در خانههاي خود نگه ميدارند و با آن معاملة طهارت مينمايند همچون نصاري و مُلْحِدين، هيچ گاه ديده نشده است كه با آن معاملة حلّيّت كنند و آن را بخورند.
لهذا علّت عدم بيان حرمت اكل لحم كَلْب در قرآن كريم، عدم متعارف بودن آن ميباشد به طوري كه اگر از حرمتش ذكري به ميان ميآمد بيانِ حرمتِ امر بديهي و زائد و غيرشايسته تلقّي ميشد.
و ثانياً عذاب قوم لوط به واسطة اين عمل شنيع بود، بيان شناعت آن در قرآن مجيد آمده است با تعبيراتي كه به طور اطلاق و عموم اين فعل قبيح و زشت را با مردان ميرساند چه غلامِ شخص باشد يا نباشد:
وَ لُوطاً إذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إنَّكُمْ لَتَأتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ. أئِنَّكُمْ لَتَأتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إلاَّ أنْ قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابٍ اللهِ إنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ.[427]
ملاحظه ميگردد در اين دو آيه با چه تعبير شديد و كوبندهاي اين عمل را محكوم كرده است: عبارت « فَاحِشَه » و خصوصيّت «مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ»، و عبارت «إتْيَانُ الرِّجَال»، و عبارت «تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ»، و عبارت «تَأتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنْكَرَ» همه و همه به خوبي ميرساند كه: اين فعل شنيع به قدري از مراتب وقاحت و قباحت را حائز ميباشد كه هر عقل و وجداني به طور عموم و اطلاق، حكم به تحريم آن مينمايد.
بنابراين آيه، در جملة «قَدْ أفْلَحَ الْمُومِنُونَ ... وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ، إلاَّ عَلَي أزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ[428] غلام و ملك يمين از جنس مردان بر فرض اطلاق به وضوح در عمومات مستثني منه داخل ميباشند، و رستگار مومني است كه فرج خود را از آن مصون و محفوظ بدارد.
اُفٍّ لِمَالِكٍ وَ لِمُتابِعِيهِكَيْفَ غَيَّرُوا حُكْمَ اللهِ ظَهْرَ الْمِجَنِّ وَ أتَوْا بِالشَّنَاعَةِ وَالْقَبَاحَةِ مَكَانَ الْحُسْنِ وَ الْجَمَالِ! و استدلال كردهاند بر خلاف مراد قرآن به خود قرآن.
و اي كاش من ميدانستم: اگر ايشان در ملاكات ظنيّه و وهميّه بلكه استحسانيّه عمل به قياس مينمودند، آيا در اين مورد حكمشان سر از تحريم بيرون نميآورد؟! آري كسي كه ريسمانش را از ولاء اهل بيت قطع كند، بازگشتي جز مسير به سوي آتش ندارد. وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ .[429]
بازگشت به فهرست
مسأله رضاع بزرگسال در نظر عامه
قضيّة تاريخيّة ننگين از عائشه كه در رِضاع، طُفوليّت را شرط نميدانست، و براي آنكه مردان بزرگسال با وي محرم شوند دستور ميداد تا پنج بار تمام، ايشان از پستان خواهرش امّ كلثوم شير بخورند تا شرايط رِضاعِ مُحَرِّم متحقّق گردد و مردان بتوانند با او به واسطة محـرميّت در خلـوت ملاقـات نماينـد
از عجائب تاريخ كه شرمندگي و افتضاح و بيشرمي را براي عائشه به حدّ أكمل و أتمّ در خود ضبط و ثبت نموده است داستان رضاع و شيردادن است كه نزد عائشه، شيرخوارگي و صغر سنّ مرتضع(شيرخوار) مطرح نبود. او معتقد بود: رضاع در ميان بزرگسالان أيضاً صورت ميگيرد و بنابراين براي تحقّق رِضاع و محرميّت مردان أجنبي با او، دستور ميداد تا پنج بار مردان از پستان خواهرش شير بخورند تا او خالة رضاعي آن مرد محسوب گردد، و بتواند در خلوت با او ملاقات كند.
اين قضيّه مُسَلَّماً جعل و ساخت و پرداخت خود اوست، و با ناموس رسالت و عصمت زوجة نبوّت به هيچ وجه سازگار نميباشد. أوّلاً شما تصوّر كنيد: مردي أجنبي با ريش و سبيل چگونه بر سينة امّ كلثوم دختر ابوبكر ميافتد، و پنج بار هم بايد شير بخورد؟؟؟ و لذا ساير زوجات پيامبر، عائشه را در اين رأي و نظر ردّ كردهاند و با او موافقت ننمودهاند.
در كتاب «بدَاية المجتهد» ابنرشد كه در فقه عامّه تصنيف شده است ميگويد: علماء اتّفاق كردهاند كه: رضاعي كه موجب محرميّت ميگردد بايد در دو سال اوَّل تولّد نوزاد صورت گيرد. و در رضاع مرد بزرگسال اختلاف نمودهاند.
مالِك، و أبوحنيفه، و شافعي و كافّة فقهاء ميگويند: رضاع در بزرگسال صورت نميگيرد. داود، و اهل ظاهر بر آن شدهاند كه صورت ميگيرد. و آن است مذهب عائشه.
رأي و مذهب جمهور فقهاء در اين مسأله همان مذهب ابنمسعود، و ابنعُمَر، و أبوهُرَيره، و ابنعباس و ساير زوجات رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم ميباشد.
و علّت اختلافشان، تعارض آثار و اخبار وارده است. زيرا در اينجا دو حديث وارد است: يكي از آن دو، حديث سالِم است كه گذشت، و ديگري حديث عائشه ميباشد كه بخاري و مسلم آن را تخريج كردهاند: عائشه ميگويد: رسول خدا صلّي الله عليه(وآله) و سلّم بر من وارد شدند و در نزد من مردي بود. اين منظره بر حضرت گران آمد بهطوري كه من غضب را در چهرة او مشاهده كردم.
من گفتم: يا رسول الله! اين مرد برادر رضاعي من است.
رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم فرمود: انْظُرْنَ مَنْ إخْوَانُكُنَّ مِنَ الرَّضَاعَةِ؟! فَإنَّ الرَّضَاعَةَ مِنَ الْمَجَاعَةِ!
«بنگريد كه برادران شما كيستند؟! زيرا رضاع در صورت گرسنگي طفل است كه بايد غذاي او محسوب گردد.»
اگر كسي اين حديث را ترجيح دهد، رأيش بر آن قرار ميگيرد كه: آن شيري كه براي شيرخوار بجاي غذاي او نمينشيند و جايگزين آن نميشود، موجب نشر حرمت نميگردد و مَحرميّت نميآورد.
و آن حديث سالم در موردي بخصوص وارد شده است، و ساير زوجات رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم آن را رخصتي براي وي پنداشتهاند.
و اگر كسي حديث سالم را ترجيح دهد، و اين حديث عائشه را به واسطة عدم عمل به آن معلول بداند، رأيش بر آن ميرود كه: رضاع در مردان نيز تحقّق ميپذيرد.[430]
و ثانياً رضاع كه ايجاب محرميّت ميكند به واسطة شيري ميباشد كه غذاي طفل ميگردد و سلّولهاي بدن او را مشابه با مرد صاحب شير و زن شير دهنده(صاحِبُ اللَّبَن و مُرْضِعَه) مينمايد و به جهت يگانگي ميان خونها، عنوان مادريّت و خواهريّت و امثالهما تحقّق ميگيرد. و اين حتماً بايد در زمان شيرخوارگي طفل يعني در ميان حَوْلَيْن(دو سال) واقع شود. و بر اين معني عامّة شيعه، و جمهور فقهاء عامّه اتّفاق دارند. شير خوردن پس از دو سال چون اين اثر را در اتّحاد سلولهاي خون و نسوج بدن ايجاد نمينمايد لهذا ايجاب محرميّت و اتّحاد رَحِمِيَّت نميكند.
و امَّا اصل داستان واقع كه عائشه از آن به غلط تنقيح ملاك و تعيين مناط نموده است، اين ميباشد كه: در قضية سالم كه مورد خاصّي بوده است، رسول خدا خواسته است با امر ولائي خود، حَرَج و عسرت از سَهْلَه: زوجة أبوحُذَيفه بردارد، لهذا بدين طريق راهي را براي وي گشودهاند. اين داستان اختصاص به سَهْلَه دارد، و از آن به مورد دگري نميتوان تعدّي نمود.
بازگشت به فهرست
داستان رضاع سالم مولي حذيفه
در «مُوَطَّأ» مالك وارد است كه: حديث كرد براي من يحيي از مالك، از ابنشهاب كه چون از وي راجع به شيرخوردن مرد بزرگسال سوال شد، او در پاسخ گفت: خبر داد به من عروة بن زبير كه: أبُوحُذَيفة بن عُتْبَة بن رَبِيعَة كه از اصحاب رسول الله صلّي الله عليه(وآله) و سلّم بود و در غزوة بَدْر حضور داشت، سالم را كه به وي سالِم مَوْلي أبيحُذَيْفَه ميگفتند، پسر خواندة خود كرده بود همان طور كه پيامبر صلّي الله عليه(وآله) و سلّم زيد بن حارِثَه را پسر خود خوانده بود.
أبوحُذَيْفه براي سالم كه او را پسر خود ميدانست، دختر برادرش فاطمه بنت وليد بن عُتْبَة بن رَبِيعَة را به نكاح درآورد. فاطمه در آن ايَّام از زنان مهاجرات دورة اوَّل محسوب ميشد، و از أفضل زنان بدون شوهر قريش بود.
از آنجائي كه خداوند در كتاب خود قرآن كريم دربارة زيد بن حارثه پسرخواندگي را برداشت و فرمود: اُدْعُوهُمْ لآبَائِهِمْ هُوَ أقْسَطُ عِنْدَ اللهِ فَإنْ لَمْتَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ،[431] در آن هنگام هر پسرخواندهاي را به پدرش برگردانيدند، و اگر پدرش معلوم نبود به مولايش برميگردانيدند.
در اين حال سَهْله دختر سُهَيل كه زن ابيحذيفه بود، و از بَنِيعامِرِ بْنِ لَوَيّ بود حضور رسول الله صلّي الله عليه(وآله) و سلّم آمد و گفت: يا رسول الله! ما اين طور معتقد بوديم كه سالم پسر ماست، و بر ما وارد ميشد در حالي كه من با يك پيراهن بودم و در زير آن إزار نپوشيده بودم[432] و ما هم غير از بيت واحدي نداريم. رأي شما دربارة او چيست؟!
رسول خدا صلّي الله عليه(وآله) و سلّم گفتند: أرْضِعِيهِ خَمْسَ رَضَعَاتٍ فَيَحْرُمُ بِلَبَنِهَا!
«وي را پنج بار شير بده تا به واسطة آن شير محرميّت پيدا گردد!»
و از آن پس، وي را به چشم پسر رضاعي خود ميديد.
اين قضيّه را عائشه امّ المومنين أخذ كرد، و دربارة مرداني كه دوست داشت بر او وارد شوند إعمال نمود، و عادتش بر آن بود كه خواهرش امّ كلثوم دختر ابوبكر و دختران برادرش را امر مينمود تا هر كه را از مردان دوست ميداشت بر او داخل گردند شير دهند.
و امَّا ساير زنهاي پيامبر صلّي الله عليه(وآله) و سلّم إبا و امتناع نمودند تا بر ايشان احدي از افراد مردم بدين گونه از رضاع وارد گردد و گفتند: لاَ وَاللهِ! ما نميبينيم آنچه را كه رسول خدا به سَهله بنت سُهَيل امر كرده است مگر رخصتي را از وي در خصوص رضاع سالم به تنهائي. لاَ وَاللهِ! هيچ كس از مردان بدين قسم از شير دادن بر ما وارد نخواهد گرديد.
اين است داستان رضاع كبير دربارة ازواج النّبيّ صلّي الله عليه(وآله) و سلّم.[433]
بازگشت به فهرست
عائشه رضاع بزرگسال را قبول داشته است
مسلم بن حجّاج در اين باب شش حديث از عائشه روايت كرده است، و ما در اينجا به ذكر دو حديث از آن اكتفا مينمائيم:
اوَّل با سند متّصل خود روايت ميكند از ابومليكه كه قاسم بن محمد بن أبيبكر به او خبر داد كه: عائشه به او خبر داده است كه: سَهْله بنت سُهَيل بن عَمْرو حضور رسول خدا مشرّف شد و عرض كرد: يا رسول الله! سالم(سالم مَوْلي أبيحُذَيفه) با ماست، و در خانة ماست، و به حدّي رسيده است كه مردان بالغ ميرسند، و دانسته است چيزهائي را كه مردان بالغ ميدانند.
حضرت فرمود: او را شير بده تا تو بر او محرم شوي!
ابومليكه راوي روايت ميگويد: من يك سال يا قريب يك سال درنگ كردم، و اين حديث را براي احدي نقل نكردم و از بيان آن ترسيدم. پس از آن قاسم را ديدم و به او گفتم: تو براي من حديثي را نقل نمودي كه من تا به حال آن را براي كسي بيان ننمودهام. قاسم گفت: چيست آن حديث؟! من براي او گفتم. قاسم گفت: آن حديث را از من نقل كن و بگو: عائشه آن را به قاسم خبر داده است[434].
دوم با سند متّصل خود روايت ميكند از أبوعُبَيدة بن عبدالله بن زَمْعَة كه مادرش زينب دختر أبوسَلِمَه به او خبر داده است كه: مادرش امّ سَلِمَه زن پيامبر پيوسته ميگفت: بقيّة زوجات رسول اكرم صلّي الله عليه(وآله) و سلّم إبا داشتند از آنكه احدي به واسطة اين گونه رضاع بر ايشان داخل شود و به عائشه ميگفتند: وَاللهِ ما اين قضيّه را نميبينيم مگر اجازهاي كه پيامبر به خصوص سالم داده است. بنابراين هيچ كس را به واسطة اين رضاع حقّي نميباشد كه بر ما وارد گردد و يا آنكه ما را ببيند![435]
باري داستان شير مكيدن از پستانهاي امّ كلثوم، و خواهرزادگان عائشه به قدري وقيح ميباشد كه بعضي از علماي سنّت خواستهاند سرپوشي بر روي آن نهند، و شرمندگي را تا حدّي مرتفع سازند، و لهذا توجيه كردهاند كه: رضاع كبير به مكيدن از پستان نيست، بلكه به خوردن شير دوشيده شدة از پستان است در ظرفي.
محمد فُواد عبد الباقي در تعليقة حديث «مُوَطَّأ»: «أرْضِعِيهِ خَمْسَ رَضَعَاتٍ» چنين آورده است:
أبوعَمْرو گفته است: كيفيّت رضاع كبير آن است كه: شير را براي كبير ميدوشند، و به وي ميخورانند. و امَّا بدين صورت كه زن پستانش را در دهان مرد نهد، در نزد احدي از علماء سزاوار نيست.
و قاضي عياض گفته است: شايد سَهله شيرش را دوشيده باشد، وبه سالم خورانيده باشد بدون آنكه تماسي با پستان او حاصل گردد، و بدون آنكه بَشَرَه و پوست بدنشان به هم تلاقي نمايد، زيرا كه ديدن پستان و نه مَسِّ آن با بعضي از اعضاء جايز نميباشد.
نَوَوي گفته است: اين توجيه، توجيه نيكوئي است.[436]
وليكن اين توجيه، وجيه نيست به دليل آنكه در روايت است: أرْضِعِيهِ خَمْسَ رَضَعَاتٍ! و إرْضَاع عبارت است از شير دادن با پستان نه نوشانيدن شير از خارج پستان. فرق است ميان آنكه بگويند: أرْضَعَتْهُ با آنكه بگويند سَقَتْهُ اللَّبَنَ.
مراد از آية كريمة: وَ الْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أرَادَ أنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ[437]، و آية كريمة: وَ اُمَّهَاتُكُمُ اللاَّتِي أرْضَعْنَكُمْ وَ أخَوَاتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ،[438] شير دادن با پستان است. فلهذا اگر در اين مدّت شير پستان را بدوشند و سپس به طفل بنوشانند رضاع صورت نميگيرد.
سَلَّمْنا در خصوص اين مورد، رضاع را به معني سَقْيُ اللَّبَن به طور مجاز بگيريم، ولي با دم خروس چه كنيم؟! آنهم چند دم خروس:
اوّل: در اوَّلين روايت مسلم آمده است كه: سَهْلَه به پيامبر گفت: وَ كَيْفَ اُرْضِعُهُ وَ هُوَ رَجُلٌ كَبيرٌ؟! «چگونه من او را شير دهم در حالتي كه او مردي است بزرگ؟!»[439]
آيا شير دادن از پستان مورد تعجّب سهله است، يا دوشيدن شير را در ظرف و به او دادن؟!
بازگشت به فهرست
رضاع بزرگسال در نظر عائشه از پستان بوده است
دم دوم خروس: در سومين روايت مسلم آمده است كه: ابومليكه ميگويد: من پس از شنيدن اين خبر از برادرزادة عائشه: قاسم بن محمد بن أبيبكر، از دهشت و خوف، يك سال و يا قريب آن صبر كردم و آن را براي كسي بازگو ننمودم؟![440]
آيا بيان شير دادن مرد بزرگ را از پستان مورد خوف و خشيت و درنگ ابومليكه شده است يا دوشيدن شير و در ظرفي ريختن و به وي خورانيدن؟!
دم سوم خروس: روايت ديگر مسلم است كه چون رسول خدا فرمود: أرْضِعِيهِ! وي گفت: إنَّهُ ذُو لِحْيَةٍ![441] «سالم ريش دارد!»
آيا شير دادن با پستان مورد شگفت و سوال سَهله نسبت به مردي ريشدار واقع شد يا دوشيدن شير را از پستان و نوشانيدن آن را به سالم خارج از پستان در ظرفي؟! آيا مرد ريشدار هيچ گاه از ظرف شير نميآشامد؟! آيا أبوعَمْرو، و قاضي عياض، و نووي كه تحمّل جرم و وزر اين روايت را بدين گونه توجيه نمودهاند، خودشان در وقتي كه ميخواهند شير بخورند ريش خود را ميتراشند؟!
باري بدين تأويلات بارده نميتوان امّ المومنين عائشه را تبرئه نموده و حكم وي را صواب دانست.
اما حلّ مسأله نزد حقير آن است كه: سالم فرزند خواندة سهله و أبوحذيفه بود، و در خانة آنها به مقام رشد و كمال از زمان طفوليّت تا بلوغ و بعد از آن رسيده بود. و اعراب جاهلي مانند بسياري از ملل غيرمسلمان بلكه مسلمان فعلي كه به احكام آشنائي ندارند، با پسر خواندة خود معاملة پسر حقيقي ميكنند. بدين معني كه عيناً مانند يكي از محارم خود ميشمارند. با بدن نيمه عريان نزد او ميروند، و بوسه ميكنند و او را در آغوش ميگيرند به طوري كه وقتي ميخواهند به پسرخوانده و يا دخترخوانده بگويند: تو واقعاً فرزند ما نميباشي، او وحشت ميكند و ضربه ميخورد. و اگر مادر پسرخوانده در وقت بلوغ او از وي حجاب گيرد و در پرده رود او را دهشت و اضطراب درميگيرد كه چه قضيّهاي رخ داده است؟!
لهذا از اوّل بايد پسران و يا دختراني را كه در منزل غيروالدين حقيقي خودشان رشد ميكنند كم كم و به تدريج حالي كنند كه: پسرخوانده پسر نيست. شناسنامة وي به نام اين پدر و مادر حرام و باطل است تا اينكه هم مردم از نگهداري أطفال بيسرپرست محروم نباشند و بدين فيض نائل گردند، و هم آن اطفال در رديف فرزندان واقعي اينها درنيايند.
سالم پسر خواندة ابوحذيفه، وقتي پسرخوانده بود كه حكم قرآن بر رفع آن نازل نگرديده بود. فلهذا او با سَهله و أبوحذيفه رفتار با پدر و مادر را ميكرد، و پدر و مادر هم همين طور. عيناً به مثابة يك نفر محرم. در آن وضعيّت كه چه بسا سالم سهله را ميبوسيد، و چون مادر در آغوش ميگرفت، شير دادن از پستان به او زياد مستبعد و مستهجن نبوده است. فلهذا پيامبر ميفرمايد: ميدانم كه بزرگ است ولي معذلك شير بده!
اين امر اختصاصي مولوي نبوي است براي رَفْع حَرَج و ضيق و ناراحتي كه براي أبوحذيفه حاصل شده بود بعد از نزول قرآن به رفع پسرخواندگي. و بنابراين نميتوان در ساير پسرخواندگان جاري كرد، چون اختصاص به مورد دارد. و از طرف دگر به طريق أوْل'ي نميتوان در مردان أجنبي جاري كرد همانطور كه ساير زنان پيامبر فهميدند و به عائشه اعتراض كردند.
امَّا عائشه كه خود را داراي رأي و فتوي ميدانست، ميخواهد به مثابه پيامبر -عِيَاذاً بِالله - رأي و حكم دهد. و اگر پيامبر به وي اعتراض كند: چرا تو چنين كردي؟! فوراً بگويد: براي آنكه تو در مورد سهله و سالم چنان كردي!
باري، باز خدا را شكر كه عائشه در رضاع پنج بار را كافي ميدانست، و اگر بنا بود بنابر حكم حقّ در نزد شيعة اماميّه كه رِضاع حتماً بايد ده بار يا پانزده بار متوالي از پستان صورت گيرد عمل مينمود، ديگر تقاضامندان ديدار و ملاقات با خلوت او طبعاً چند برابر ميشدند، چرا كه ده و پانزده بار بايد به روي پستانهاي امّ كلثوم خواهر او، و يا خواهرزادة او بيفتند، و به قدري شير بمكند كه درونشان پر شود و يا گوشتشان فربه و استخوانشان محكم گردد.
بالجمله اينك كه قدري از أطوار و اعمال و فتاواي دو عالم رئيس و مقتداي عامّه مطّلع شديم سزاوار است عنان خامه را قدري به سوي دو امام دگرشان منعطف داريم:
بازگشت به فهرست
شرح حال محمد بن ادريس شافعي
بحّاثة عليم سيد محمد باقر موسوي خوانساري در كتاب «روضات» خود آورده است كه:
«السّيّد المشكور و المُقْتَدَي المشهور في مذهب الجمهور محمد بن ادريس «ابن العبّاس بن عثمان بن الشَّافِع بن السّائب بن عُبَيد بن عَبديزيد بن «هاشم بن المطّلب بن عبد مناف القرشي المطّلبي «المشتهر بالاءمام الشَّافعي».
صاحب «قاموس» در نسب وي گويد: بنيشافع از بنيمطّلب بن عبدمناف هستند. از ايشان است امام شافعي. و نسب او را امام رافعي به نظم در آورده است و گفته است:
مُحمّدْ إدريسٌ عَبَّاسْ و مَنْ بعْدَهُمْ عُثمانُ بْنُ شَافِعْ
وَ سَائِبُ ابنُ عبَيْدٍ سَابِعْ عبْدُ يَزِيدَ ثَامِنٌ وَالتَّاسِعْ
هَاشِمٌ الْمَوْلُودُ ابْنُ الْمُطَّلِبْ عبْدُ مَنَافٍ لِلْجَمِيعِ تَابِعْ
قاضي ابنخلّكان در «وَفَيات الاعيان» او را ذكر كرده است، و پس از آنكه نسب او را به عبدمناف معروف كه از اجداد سيّد فرزندان عَدْنان است كشانيده است گويد: جَدَّش شافِع رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم را در وقتي كه او طفلي تازه قدم و نوخاسته بود زيارت نموده است. و پدرش سائب دارندة رايت بنيهاشم در لشكر كفّار در روز بَدْر بوده است كه اسير شد و براي خلاصي خود فديه داد و پس از آن اسلام آورد. چون به وي گفتند: چرا پيش از آنكه فديه بدهي اسلام نياوردي؟! گفت: نخواستم مومنين را كه در بهاي فداي من طمع بستهاند محروم گردانم.[442]
پس از اين، ابنخَلَّكَان شروع كرده است در فضيلت اين مرد، و جامعيَّت او در علوم دينيّه و أدبيّه و شعر نيكو و غير آنها با تفصيلي طولاني، تا آنكه گويد: حتّي اينكه احمد بن حنبل گفته است:
من روايت ناسخ را از روايت منسوخ باز نشناختم تا هنگامي كه با شافعي مجالست نمودم.
شافعي ميگويد: من وقتي كه «مُوَطَّأ» را حفظ كردم بر مالك بن أنس وارد شدم. او به من گفت: كسي را كه بتواند بخواند حاضر كن تا براي تو «مُوَطَّأ» را قرائت نمايد!
من گفتم: خودم خواننده ميباشم. پس شروع كردم براي وي «مُوَطَّأ» را از برخواندن.
مالك گفت: اگر كسي بناست رستگار گردد، اين جوان است!
و سفيان بن عُيَيْنَه هرگاه كه به نزدش از تفسير يا فتوي، چيزي را ميپرسيدند ميگفت: از اين جوان بپرسيد!
و أحمد بن حَنْبَل ميگويد: هر كس را ببينيد كه در دستش دواتي و يا دفترچهاي ميباشد بدانيد كه: شافعي برگردن او منّت دارد!
و زعفراني ميگفت: اصحاب حديث خواب بودند تا هنگامي كه شافعي آمد و بيدارشان كرد، و آنان بيدار شدند. و فضائل او زياده است از آنكه به شمار آيد.
تولّدش در سنة يكصد و پنجاه، و گفته شده در آن روزي بوده است كه ابوحنيفه مرده است.
در اينجا صاحب «روضات»، شرح مُشْبِعي از كتاب «مقامع الفضل» آقا محمد علي كرمانشاهي در بيان مدّت حمل و اكثر و أقلّ آن و مقدار حمل رسول الله و آية نسيء بيان ميكند، و پس از آن ميگويد:
برگرديم به گفتار صاحب «وفيات الاعيان». وي ميگويد: شافعي وارد بغداد شد در سنة يكصد و نود و پنج، و دو سال در آنجا توقّف نمود، سپس به سوي مكّه رفت و آنگاه در سال يكصد و نود و هشت به بغداد بازگشت و يك ماه در آنجا اقامت نمود، سپس به سوي مصر رفت و تاريخ ورودش سنة يكصد و نود و نه بود. و پيوسته در آنجا درنگ كرد تا در روز جمعهاي كه آخر شهر رجب سنة دويست و چهار بود وفات يافت. و بعد از عصر همان روز در قُرَافَة صُغْرَي دفن شد، و مزارش در آنجا در نزديكي مَقْطَم، معروف است. - پايان گفتار ابنخَلَّكان.[443]
و ابنخلّكان در ترجمة احوال ابوجعفر محمد بن احمد بن نصر تِرْمَذي فقيه شافعي گويد:
او ميگفت: من فقه را براساس فقه مذهب ابوحنيفه ميپيمودم، پس پيامبرصلّياللهعليهوآلهوسلّم را در مدينه در سالي كه حج نمودم(در رويا) ديدم و گفتم: يا رسول الله من به فقه ابوحنيفه تفقه كردهام، آيا صحيح است كه آن را اخذ كنم؟! فرمود: نه! گفتم: آيا به گفتار مالك بن أنَس عمل كنم؟! فرمود: به مقداري از آن كه موافق سنّت من است عمل كن! گفتم: آيا به قول شافعي عمل كنم؟! فرمود: مَا هَزَّ بِقَوْلِهِ إلاَّ أنَّهُ أخَذَ بِسُنَّتِي وَ رَدَّ عَلَي مَنْ خَالَفَهَا . «او به نشاط و حركت علمي قدم ننهاد مگر آنكه سنّت مرا گرفت، و مخالفان آن را مردود دانست.»
من چون اين رويا را ديدم به تعقيب آن به مصر درآمدم و كتابهاي شافعي را نوشتم.
و دارقُطْني راجع به شافعي گفته است: او مردي است مورد وثوق و امين و اهل عبادت